شهید موسی اسکندری

شهید موسی اسکندری

نویسنده: مدیر سایت - 2017/02/13

شهید موسی اسکندری

***

پیش نمایش طرح (کلیک کنید)

برای ارسال عکس مناسبتر و باکیفیت تر و یا دریافت سایز بزرگ این طرح :  با مدیر سایت تماس بگیرید

***

  • نام و نام خانوادگی :  موسی اسکندری
  • نام پدر : قربانعلی
  • نام خانوادگی مادری :
  • تاریخ تولد :  ۱۳۳۷/۳/۷
  • محل تولد : اهواز
  • آخرین محله سکونت : کوی فاطمیه (یوسفی) خیابان نادری خیابان شهید لر (سلطانی) – حسینیه شهدای اسکندری
  • دسته بندی شهید : پاسداران و سرداران
  • تاریخ شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۴
  • محل شهادت :  جزیره سهیل
  • عملیات منجر به شهادت : کربلای ۴
  • نحوه شهادت : 
  • یگان : لشکر۷ولیعصر(عج)
  • محل دفن : گلزار شهدای اهواز
  • مسئولیتها : مسئول آموزش منطقه ۸ سپاه (قرارگاه کربلا) — مسئول فرهنگی بنیاد شهید خوزستان — مسئول آموزش تیپ امام حسن مجتبی (ع) — آخرین سمت قبل از شهادت : مسئول ستاد لشکر ۷ حضرت ولیعصر(عج) خوزستان ضمنا ایشان موسس لشکر قدس نوجوانان در اهواز – موسس شورای هماهنگی مساجد اهواز (خوزستان) – مسئول کتابخانه مسجد حجازی اهواز – مدرس قرآن – دانشجوی الهیات – محقق علوم اسلامی و سخنران ماهر در زمینه های دینی و مرتبط با علماء ربانی و انقلابی و ولایی – نویسنده ای توانا ( تالیف تحلیلی نظامی از تاریخ پرشکوه اسلام – نامه ها و دست نوشته ها که برخی از آن ها در کتاب حدیث درد ایشان منتشر شده و نزم افزاری که از آثار ایشان تولید گردیده است
  • تحصیلات :

***

وصیت نامه :

بسمه تعالى
و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظیم حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولا و نعم النصیر

امشب آخرین شب من ، آخرین شب انتظار ، آخرین شب انتظار است ,همان آخرین شب انتظار مستضعفین محروم و مظلوم لبنان و افغان و دیگر مردم مظلوم دنیا ، وامشب نیز شاید آخرین شب بسیارى از عزیزان و نخبگان این امت باشد که به جرات باید گفت مثل اینها در هیچ دوره اى جز صدر اسلام و آنهم در معدودى افراد پیدا نمى شوند و انشاءالله امیدوارم که با پیروزى در عملیات قلب امام زمان سلام الله علیهم و امام امت و مردم شهید پرورمان را شاد نماید.
اما بعد بنده حقیر موسى اسکندرى فرزند قربانعلى ملتمس دعا از همه عزیزان را دارم از همه کسانى که به نحوى با آنها ارتباط شغلى داشته ام مى خواهم که مرا ببخشید. در صورتى که ازبنده خطایى دیده باشند مرا عفو نمایند ,مسلما عفو یک گناهکار پاداش بسیار بزرگى دارد که العفو خیرلکم , ازخانواده ام, پدر و مادر عزیز و مهربان و خوبم و از امیدانم (شیخ محسن و محمود ) برادران عزیزم تا خواهران صابرم و تا خانواده مظلوم و صابرم التماس دعا دارم و از همه آنها مى خواهم که مرا دعا نمایند در صورت امکان مرا نزدیک قبر بچه ها (مهدى – محسن – علیرضا ) دفن نمایند .
از مهدیه و مهدى عزیزان کوچولو و امیدان آینده اسلام مى خواهم که پدرشان را از یاد نبرند و او را دعا نمایند, ازشان مى خواهم که راه علم و معرفت را پیش گیرند که سعادت دنیا و آخرت در آن نهفته است. انشاالله با قلبى آکنده از معرفت, ولایت و محبت آل على علیهم السلام در تمام مراحل زندگى موفق باشید و پدرگناهکار و منتظر دعایتان را نیز از این معرفت که کسب نموده اید فراموش ننمایید و خیراتى نصیبش کنید.
دیگر عرضى ندارم جز در خواست عفو عزیزان و سفارش بر پیروى مطلق و گام به گام ولعل به لعل امام امت, این پیر روشن ضمیر را مى نمایم .
مساجد و جلسات قرآن و کار با بچه هاى انقلاب و جلسات خانگى و غیره را سفارش مى نمایم .

در حدود سه ماه روزه به عنوان احتیاط برایم بگیرید در حدود یک ماه روزه بدهکارم که انشا الله به فکر باشید که به نحوی ادا شود.
در ضمن در حدود ۰۰۰/۴۰ ریال به حساب لشکر واریز شود .
مالی ندارم هر چه دارم به صلاحدید پدرم عمل شود .
از همسرم می خواهم آنچه پدرم صلاح دید باید عمل کند ، خلاف این روح مرا عذاب می دهد ، دلم نمی خواهد به هیچ وجه بچه هایم از پدر و ماردم جدا شوند لذا این امر را هم مدنظر داشته باشید تا خدای ناکرده مثل بعضی ها عمل نشود که موجب رضای خداوند نیست دل شکستن پدر و مادر شهید .
در هر حال این تذکر بود که منفعت دارد تذکر در هر حال به حال مومنین و مومنات و از پدر و مادرم خواهش می کنم که مرا دعا نمایند و مهدیه و مهدی و مادرشان را می سپارم به شما .خداحافظ همه عزیزانم .

۱۳۶۵/۱۰/۲ شب قبل از عملیات موسی اسکندری

***

زندگی نامه :

شهید موسی اسکندری هفتم خردادسال ۱۳۳۷ ه ش در خانواده ای مذهبی و در شهر اهواز به دنیا آمد.
در کودکی با مسجد و اماکن مذهبی مثل بقعه متبرکه علی ابن مهزیار رحمت الله آشنا شد. صدای نازنینش برای تکبیر گفتن در فضای مسجد پیچید و همگام با تحصیلات، آشنایی با مکتب نجات بخش اسلام ناب محمدی (ص) را سر آغاز حرکت خود در راه نشر احکام نورانی قرآن و عترت (ع) نمود .
در سالهای سیاه و ظلمانی حکومت پهلوی مسجد حجازی اهواز شاهد تلاش های بی وقفه این مرد بزرگ در تحقق نهضت امام خمینی (ره) بود.
او با برنامه های فرهنگی مانند تئاتر، جلسات مختلف مذهبی، ایجاد و توسعه ی کتابخانه، این مسجد را کانونی برای مبارزه با حکومت ستمگرشاه کرده بود.

او در کنار مبارزه و کارهای فرهنگی به کار مهم کادر سازی برای دوران مبارزات با طاغوت و دوره ی بعد از آن حکومت پرداخت.

موسی اسکندری با جذب نیروهای متعهد و کار آمد به سازماندهی و آموزش آنها برای استفاده در عرصه های سخت مبارزه تلاش کرد تا این افراد ضمن ایفای نقش تاریخی در مبارزات انقلاب و پس از پیروزی انقلاب اسلامی از افراد کلیدی و حامیان قابل اتکای انقلاب اسلامی شدند.
شهید موسی اسکندری به نشر معارف دینی درجامعه به عنوان راهی برای پیاده شدن حکومت اسلامی اعتقاد داشت، او با شناسایی کانون های مذهبی تلاش زیادی برای گسترش فعالیتشان و به خصوص پیوندشان با مساجد انجام داد.
او با نوشتن مقالات مذهبی به قلم شیوایش زبانزد خاص و عام بود . پس از گرفتن دیپلم به عنوان سرباز وارد ارتش شد. او ارتش را کانونی برای مبارزه با رژیم فاسدپهلوی قرار داد . تلاش های آگاهی بخش او به ارتشیان با پخش اعلامیه ها، نوارهای مذهبی و سیاسی امام خمینی(ره) همراه بود، این مبارزات منجر به زندانی و شکنجه ی او شد.
انقلاب اسلامی مردم ایران وارد مرحله ی حساس و تعیین کننده ای شده بود و حکومت شاه آخرین روزهای حاکمیت ننگینش را طی می کرد.
امام خمینی (ره)دستور دادند تانظامیان پادگانها را ترک کنند. با صدور این فرمان، او به همراه یکی از دوستانش به نام بهلول که بعدها به شهادت رسید و تعداد زیادی از سربازان از پادگان فرار کرد. موسی پس از فرار از پادگان به قم رفت و در کمیته استقبال از امام مشغول فعالیت شد. او فعالیتهایش را در این کمیته ناتمام گذاشت و برای مبارزه مسلحانه با رژیم منفور پهلوی به اهواز آمد.
وقتی در بهمن ماه ۱۳۵۷بساط حکومت جابرانه پهلوی برچیده شد، موسی اسکندری به تحصیل روی آورد و با شرکت در آزمون سراسری در سال ۱۳۵۸ در رشته ادبیات فارسی دانشگاه شهید چمران اهواز قبول شد.

اودر این دوره ازدواج کرد تا به سنت تاکید شده ی اسلام و پیامبر رحمت عمل کرده باشد.
با طرح هماهنگی شورای مساجد و تاسیس این شورا، او اولین کانون منسجم و تشکیلاتی قوی مساجد را در اهواز و استان خوزستان پی ریزی کرد. در دوران افتخارآمیز دفاع مقدس این تشکیلات منسجم و نیروهای فعال در آن خدمات شایانی را در دفاع از انقلاب اسلامی انجام دادند.
او در بین مردم و جوانان مذهبی خوزستان به آقا موسی معروف بود. آقا موسی به کار پایه ای معتقد بود و از دور اندیشی و آینده نگری شگفت آوری برخوردار بود.
او به منظور تامین نیرو انسانی کار آمد و قوی در بلند مدت طرح مهم تشکیل لشکر قدس را که از نوجوانان تشکیل شده بود، ارائه داد و خودش فرماندهی این لشکر را به عهده گرفت. تعدادی از شهدای آخر جنگ از نیروهایی بودند که در این لشکر آماده پیکار و رزم شده بودند. این لشکر بعد ها به بسیج نوجوانان تغییر نام یافت.
موسی اسکندری در راه دفاع از تمامیت ارضی ایران اسلامی زحمات زیادی متحمل شد و مسئولیتهایی را قبول کرد.

* فرماندهی یکی از واحدهای سپاه هشتم امام صادق(ع)

* مسئول فرهنگی بنیاد شهید استان خوزستان

* فرمانده تیپ امام حسن (ع) و رئیس ستاد لشکر ۷ ولی عصر (عج)

از جمله مسئولیتهای ایشان بود.
با اینکه او در تمام دوران دفاع مقدس مسئولیت داشت و شبانه روز در خدمت جنگ بود اما از تحصیل در دانشگاه غافل نمی ماند. در زمانهایی که از شدت کار کاسته می شد موسی در دانشگاه حضور می یافت و به تحصیل می پرداخت.
آقا موسی در عبادت، زاهد و عابد بود و در فرماندهی و هدایت جنگ بزرگمردی مصمم که گویی تجربه ی سالها حضور در جبهه و آموزشهای زیاد را با خود همراه دارد و در صحنه های درگیری با دشمنان که در بسیاری از عملیاتها اتفاق افتاد مثل یک بسیجی ساده در کنار دیگر رزمندگان در خطوط مقدم جبهه ها حضور داشت و به نبرد رو یا رو با دشمن می پرداخت.
از این که فرمانده باشد و از دور دستی بر آتش داشته باشد اکراه داشت . حضور فرمانده را در کنار رزمندگان لازم می دانست .حضور او و سایر فرماندهان سپاه در کنار رزمندگان اسلام در طول هشت سال دفاع مقدس پیروزی های درخشانی را برای ایران درپی داشت.
در یک جنگ سخت, یکی از بسیجیان به وی می گوید : “شما بر گردید تا ما دلمان خوش باشد که شما هستید .آقا موسی در جواب می گوید: ما دلمان خوش است که خدا هست.” در عملیات کربلای ۴ هم مانند عملیاتهای دیگر، با اینکه می توانست در پشت جبهه بماند و وظایفش را انجام دهد ولی در کنار رزمندگان حاضر شد . به علت متوقف شدن عملیات, دستور عقب نشینی صادر می شود . آقا موسی دیگران را بر می گرداند اما خودش حاضر به بازگشت نمی شود , یکی از رزمندگان ماموریت می یابد که آقا موسی را بر گرداند اما ایشان در آن قایق تعدادی از مجروحین و یارانش را سوار می کند و وقتی به او برای بازگشتن اصرار می کنند, می گوید: چگونه بر گردم در حالی که این بچه های مجروح اینجا افتاده اند .
آقا موسی که خود مجروح شده بود در کنار سایر مجروحین که امکان بازگشت بر ایشان نبود در جزیره سهیل می ماند و آماده پرواز به عرش الهی می شود.
اوکه سالهاقبل در دیوار کتابخانه اش نوشته بود : “خدایا من منتظر لقاء تو هستم .”
,حالا داشت عاشقانه به خدا می رسید.
موسی اسکندری سر انجام در دی ماه سال ۱۳۶۵ در جزیره سهیل به آرزوی دیرینه اش وشهید شد,روزی مه او شهید شد۲۸ساله بود ؛ موسی ۱۴سال از عمر۲۸ساله اش را در مبارزه گذراند . پیکر پاک ومطهراو پس از ده سال توسط نیروهای جستجوی مفقودین شناسایی شد و درسال ۱۳۷۵ با تشعییع مردم قدرشناس اهواز در گلزار شهدای بهشت آباد اهواز آرام گرفت .
موسی از روزی که وارد مبارزه با حکومت شاه شد,خود را آماده شهادت کرده بود,او در یکی از وصیت نامه هایش می نویسد:
همسرم اگر خداوند فرزندی به ما عطا کرد نامش را مهدی بگذار و لقبش را لطف الله ؛ و او را پاسدار تربیت کن و لباس سبز پاسداری بر تنش کن و او را تشویق کن که پاسدار شود . در سپاه پاسداران که نور چشم امام است و بازوی مسلح ولایت فقیه . محبت مادری و پدری وقتی است که خانه و کاشانه آتش نگرفته باشد . موقعی که خانه و کاشانه اسلام را دارند آتش می زنند می بایست با رها کردن تمام هستی رفت و در خاموشی این آتش اقدام کرد. عزیزانم : علی بن مهزیار غریب شهرمان را فراموش نکنید .
سعی کنید دعای ندبه را در آنجا برگزار کنید که همه هفته مردم به یاد امام زمان (عج) باشد و مملکتمان امام زمانی شود .

منبع:پرونده شهید در بنیاد شهید و امور ایثارگران اهواز, برگرفته از مصاحبه با خانواده و دوستان شهید

***

۱۰سال در انتظار بازگشت سردار

نگاهی به زندگی شهید موسی اسكندری

موسی اسکندری

اعتقاد شهید این بود كه این سازمان مردمی ( حفظ سنگر مسجد) می بایست به صورت رسمی در سراسر كشور ایجاد شود تا انقلاب اسلامی بیمه گردد.علاوه بر موارد فوق، ایشان مطالعات بسیاری در زمینه های علمی، دینی، اخلاقی، فلسفی، عرفانی، قرآن و حدیث و تاریخی خصوصا تاریخ اسلام داشتند. كتابخانه شخصی اش، خلاصه برداری های كتابهای مورد مطالعه اش و یادداشت های متنوعش كه به یادگار مانده است خود گواه تلاش همیشگی اش بر آموختن و تعلّم می باشد.

 در عین فرماندهی، از شهرت فراری بود. در عین قاطعیت، مهربان بود. سادگی ظاهر و تواضعش، دنیایی تعلیم بود. آنجا كه ظرف های غذای یارانش را مخفیانه می برد و می شست. او نفس خویش را كشته بود، در آخرین وداع با خانواده، هنگام رفتن به طور بی سابقه ای درب منزل را محكم می بندد و می رود تا تعلق خود را به خانواده بریده، به خدا بپیوندد، تعلق حبّ خانواده كه خود در نامه ای می گوید: من خانواده ام را دوست دارم، علاقه دارم، چطور می شود كسی به زن و بچه اش علاقه نداشته باشد؟ اما تا كجا؟ تا وقتی كه محبت بالاتری مطرح نباشد. آری من خدا را هم دوست دارم، من به ائمه هم محبت و عشق و علاقه دارم و مطیع آنها هستم حاضرم برای رضای آنها سالیان سال آواره كوه ها، بیابان ها، دره ها و دریاها شوم (۱) 

و  او كه شیفته شهادت بود این بار یعنی در زمستان ۱۳۶۵ (پس از بارها حضور در جبهه ها و عملیات ها) به وصال نزدیك می شود و در عملیات كربلای چهار در خط اول و مقدم جبهه در همان جایی كه نیروهای لشكر ۷ ولی عصر (عج) حضور دارند رئیس ستاد لشكر نیز یعنی سردار موسی اسكندری حاضر است و در همین عملیات (كه در برابر منطقه جزیره مینو آبادان شكل گرفت) حضورش ابدی می شود به ابدیت تاریخ تا در قیام قیامت، گواه و حجتی باشد برای همگان. و خداوند ۲ خواسته او را اجابت می كند ]شهادت + سالها آوارگی در بیابان ها[ به این ترتیب در سال ۱۳۳۷ تولد و در سال ۱۳۶۵ شهادت برایش رقم  می خورد و تقدیر بعدی مفقود شدن است، ۱۰ سال تمام كسی از سردار خبری ندارد و چون احتمال اسارتش به دست عراقی های بعثی كافر داده می شد برای حفظ جان ایشان، مراسمی و یادكردی برپا نشد پوستری چاپ نشد، حرفی زده نشد .. ۱۰ سال انتظار بازگشت سردار از اسارت … .

اما در بهمن ۱۳۷۵ بود كه خبر رسید سردار بازگشت …

بازگشت با پیكری سوخته شده در راه خدا، پیكری قطعه قطعه شده در راه حفظ دین خدا و انقلاب اسلامی به رهبری  ولایت فقیه.

بازگشت به همراه تعدادی دیگر از شهداء مفقود؛ بازگشت تا طلوعی دوباره داشته باشد، طلوعی و حضوری از جنس دیگر. آشنایان، دوستان و مریدانش به هر صورت كه توانستند خود را برای مراسم تشییع و بزرگداشت رساندند (آنها كه نتوانستند از جاده دل به همراهی توفیق پیدا كردند) مراسم تشییعی كه شهدا نیز در آن حاضر بودند. (۲) آری پیكر مطهر سردار در تاریخ۱۶/۱۱/۷۵ پس از سالها مجاهدت، در كنار برادر شهیدش مهدی اسكندری و سایر دوستان، همرزمان و شاگردان شهیدش در بهشت شهداء اهواز به خاك سپرده شد.

و اكنون نیز مشتاقانش عاشقانه به زیارت مزارش می روند و خدا را به او قسم می دهند و خدا، خواسته آنان را از بركت خون مظلومانش، اجابت  می فرماید

***

خاطرات و آثار :

جذبه ایمان!

موسی اسکندری

علی محمد صباغیان در رابطه با ویژگی های شخصیتی شهید اسكندری می گوید:گاهی از در مسجد تا منزلش با او قدم

می زدیم. در مسیر، آدمهایی بودند كه نبش كوچه ها می ایستادند. باور كنید، زمانی كه با آقا موسی بودیم، یا وقتی كه از آنجا می گذشت، این افراد خودشان را از آقا موسی پنهان می كردند. من یك لحظه فكر می كردم، چرا از آقا موسی می ترسند؟ آقا موسی كه كاری به آنها نداشت؟ بعد احساس كردم، آنها از وجود آقا موسی شرم و حیاء داشتند، خودشان را پنهان می كردند. اصلا به خودم می گفتم: الله اكبر! چی در وجود این بشر است؟ … آری، اگر كسی با خدا مرتبط باشد، خداوند محبت آن شخص را در دل تمام دوستان و دشمنان او قرار می دهد. این ویژگی را در وجود نماز شب خوان ها دیده ام و شهید موسی اسكندری از همین افراد بود.

مثل آقا موسی

حاج حمید اسكندری از همرزمان شهید از انس او با قرآن اینچنین یاد می كند:یكی از پرسنل به من گفت: من آقا موسی را نمی شناختم و او را ندیده بودم؛ ولی می دانستم كه رئیس ستاد لشكر ۷ ولی عصر (عج) است. شنیده بودم؛ در هر فرصت كمی كه به دست می آورد، قرآن می خواند.

یك روز در ایستگاه راه آهن تهران، موقع سوار شدن مشاهده كردم؛ یك نفر با لباس بسیجی گوشه ای نشسته است و قرآن می خواند. زمانی كه باید سوار قطار می شدیم من پیش خودم گفتم: این مثل آقا موسی است، كه از كمترین فرصت استفاده كرده و قرآن می خواند. این در دلم بود تا اینكه رفتم سوار قطار شدم. بعد ایشان در همان كوپه ای آمد كه من بودم. نامش را پرسیدم. گفت: من موسی اسكندری هستم.

 

ناله ای از درون قبر

عبدالحسین اسكندری یكی از جانبازان و یاران سردار اسكندری خدا ترسی موسی را در قالب یك خاطره اینگونه بیان می كند:یك شب به بهشت شهدا رفتیم و زیارت عاشورا می خواندیم. صدای ناله ای دردناك می آمد. محیط بهشت شهدا تاریك بود. صدای ناله ای در تاریكی بلند بود و گریه می كرد. آرام آرام به طرف صدا رفتیم، به محل نزدیك شدیم، صدا از درون یكی از قبرها می آمد. نزدیك قبر رفیم، دیدیم آقا موسی در قبر خوابیده و دارد گریه می كند. ما ابتدا چیزی نگفتیم؛ ولی بعد همه بچه ها آقا موسی را از قبر بالا آوردند و در آغوش گرفتند و با هم برگشتند.

 

خبری از ۱۰ سال بعد

شهید هرمزی نیز از آخرین دیدارش با آقا موسی روایت می كند:سردار شهید آقا موسی اسكندری از دوسان نزدیك اینجانب بود. پیش از اعزام رزمندگان به منطقه عملیاتی كربلای ۴ خدمت ایشان رسیدم و گفتم: آقا موسی! مواظب برادرم سیامك باش. او فرمود: خیالت راحت باشد. من او را همراه خودم می آورم. عجبا! كه هر دو در این عملیات مفقود شدند و اینك پس از ده سال، شهید آقا موسی، برادرم شهید سیامك هرمزی را نیز با خود به میهن اسلامی آورد و با یكدیگر تشییع شدند.

نسخه شفابخش سردار شهید

یكی از یاران سردار شهید موسی اسكندری از نسخه شفابخش او و حل مشكلش میگوید:سه سال پیش از اینكه پیكر پاك آقا موسی را پس از مدتها بیاورند، او را در خواب دیدم. من حاجتی داشتم و نزدیك به ده سال بود كه من صاحب فرزند نمی شدم. آقا موسی در خواب به من گفت: راستی آن دعای شما مستجاب شده یا نه؟ گفتم: نه. ادامه دادم: آقا موسی! چه كنم؟ آقا موسی با اطمینان گفت: شما فقط توسل به حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام) بكن؛ اگر توسل كنی، مشكلت حل می شود. مدتها گذشت و من هم به نسخه شهید عمل كردم؛ توسل كردیم و دعا كردیم و دعایمان مستجاب شد و خدا پسری به ما عطا كرد.

محافظ سرسخت بیت المال

همسر شهید اسكندری با ذكر دو خاطره زیبا از اوج پایبندی و حساسیت او به رعایت حقوق دیگران یاد می كند: موسی در استفاده از بیت المال خیلی حساس بود. یكبار پسرم مهدی مریض شده بود و به دلیل بمباران شهر وسیله ای نبود كه او را به بیمارستان ببریم. ماشینی كه سپاه در اختیار موسی قرار داده بود بیرون خانه پارك شده بود اما موسی اجازه نمی داد مهدی را با آن به بیمارستان ببریم. حال مهدی دائم بدتر می شد، تا اینكه پدر موسی به او گفت: «معادل كرایه تاكسی برای بیت المال كنار بگذار و مهدی را با ماشین سپاه به بیمارستان ببر.» موسی هم چون چاره ای نبود قبول كرده و او ۸۰ تومان كنار گذاشت تا مهدی را به بیمارستان ببریم.

سكه را پس بده!

همچنین بار دیگر؛بانك اعلام كرده بود كه به قیمت دولتی سكه بهار آزادی تحویل می دهد. من هم با اجازه موسی برای گرفتن سكه به بانك رفتم اما دیدم ازدحام مراجعه كنندگان به حدی است كه برای گرفتن سكه ساعتها باید توی صف بمانم. من چون در بانك آشنا داشتم بدون صف سكه گرفتم و به خانه آمدم. موضوع را كه به موسی گفتم خیلی ناراحت شد و گفت چون حق دیگران را رعایت نكرده ای سكه را پس بده. من هم به اصرار او سكه را پس دادم.

قرآن جیبی

با لندكروز از یكی از ماموریت‌ها به شهر برمی‌گشتیم و من رانندگی می‌كردم. موسی قرآنش را از جیب پیراهنش در آورد و شروع به خواندن قرآن كرد. بین راه كسانی را كه كنار جاده منتظر بودند سوار‌كردیم. یكی از رزمندگان پس از اینكه وارد شد سلام كرد و كنار موسی نشست. موسی جواب سلامش را نداد. من با شناختی كه از موسی داشتم تعجب كردم كه چرا موسی جواب سلام او را نمی‌دهد وقتی مسافران را پیاده كردم و آن رزمنده خداحافظی كرد موسی آهسته پاسخ او را داد و تعجب دوچندان شد پس از مدتی كه دقت كردم دیدم چشمهای موسی از اشك سرخ شده است او آنقدر غرق در قرائت قرآن بود كه اصلا سوار شدن مسافر را احساس نكرده تا جواب سلام او را بدهد. او روح و جانش را با قرآن صیقل داده بود و شاید از جمله كسانی بود كه قرآن را در وجودش احیا نمود. این قرآن شاهد عاشقانه ترین نیایشهای وی حتی پس از شهادتش بود. چرا كه پس از ۱۰ سال تنها نشان شناسایی پیكر مطهر شهید شد.

عاشق بسیجی‌ها

موسی عاشق بسیجی‌ها بود . در یكی از شبهای زمستان كه به همراه بچه‌های گردان در محوطه‌ای خوابیده بودیم و هیچ كدام از ما روانداز نداشتیم نیمه‌های شب احساس كردم كه فردی در حال پتو انداختن روی بچه‌ها است. نگاه كردم و در تاریكی موسی را شناختم كه روی بیش از صد نفر پتو می‌انداخت . حالا خدا می‌داند كه با چه مشقتی واز كجا این پتو‌ها را برای بچه‌ها پیدا كرده بود . او خود را نسبت به وضعیت بچه‌ها مسئول می‌دانست.

مرد فولادی

غروب قبل از عملیات کربلای ۴ بود . نزدیک اذان مغرب بود.کنار جاده آقا موسی را دیدم که ایستاده و با حرارتی وصف ناشدنی مشغول کارکردن و  تهیه مقدمات عملیات است.یکی دو تا از راننده های لشکر به من گفتند:((ما تعجب می کنیم که آقا موسی یک هفته است که نخوابیده.می گفتند:آقا موسی آدم عجبی است و مانند این است که از فولاد ساخته شده است.

 

پی نوشت:

۱- و بدین ترتیب ۱۰ سال ]دی ماه ۱۳۶۵(شهادت) تا زمستان ۱۳۷۵ پیدا شدن پیكر مطهرش[ در بیابان ها پیكر پاكش، مفقود می شود.

۲- یكی از برادران شهدا می گوید: قبل از تشییع پیكر مطهر سردار شهید، شهدای مسجد از جمله برادر شهید خود را در عالم رویا می بیند كه برای تشییع پیكر مطهر مرادشان و عزیزشان «آقا موسی» به مسجد آمدند.

 

لینکهای مرتبط :

تصاویر دسته جمعی شهدا و بچه های قدیم مسجد(۴)

 

***