مطالب منتشر نشده از شهید غلامرضا بازاری

مطالب منتشر نشده از شهید غلامرضا بازاری

نویسنده: مدیر سایت - 2017/01/19

شهید غلامرضا بازاری

شهید غلامرضا بازاری از شهدای شاخص مسجد حجازی اهواز و حوزه بسیج ۸ شهری امام رضا علیه السلام می باشد که اخیرا و در آستانه هفتمین یادواره شهدای مسجد حجازی ، مطالب جدیدی از این شهید به دست آمده که برای شما منتشر می کنیم .

***

متن مصاحبه شهید غلامرضا بازاری  – پیاده شده از نوار  – قبل از عملیات کربلای ۵

سئوال: بسم ا… الرحمن الرحیم خدمت یکی از برادران رزمنده هستیم ، در ابتدا از ایشان می خواهیم خودشان را معرفی کنند و بیان کنند در کدام واحد گردان مشغول خدمت هستند؟

جواب: بسم ا… الرحمن الرحیم من غلامرضا بازاری اعزامی از اهواز که در تاریخ ۲۶/۶/۶۵ در گردان جعفر طیار گروهان تقوی دسته اسلام مشغول به خدمت شدم.

س: بفرمائید هدف شما از شرکت در جبهه چه میتواند باشد؟

ج: لبیک گفتن به امام و حرفهایی که آقای هاشمی رفسنجانی در خطبه های نماز جمعه ایراد فرمودند که برای اسلام باید به جبهه بیاید و به داسلام خویش خدمت نماید.

س: در خاتمه اگر پیامی برای مردم و دوستان دارید بفرماید؟

ج: پیام من اینست که هر کس توانایی رزمی دارد به جبهه بیاید که اینک موقع نبرد با دشمن است که انشاء ا… به پیروزی نهایی برسیم. پیامم این است که امام امت را تنها نگذارد و به حرفهایش گوش بدهید تا ان شاءا… به پیروزی نهایی برسیم.

س: برادر بازاری اگر در پایان سخن خاصی یا مطلبی دارید برایمان بفرمائید :

ج: سخن خاصی که ندارم ولی شعری هست که بیان می کنم:

من بخود نامدم اینجا که بخود باز روم

آنکه آورد مرا باز برد تا وطنم

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک

چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم

***

    وصیت نامه شهید غلامرضا بازاری     

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و درود به امام زمان و نائب بر حقش امام امت و با درود و سلام به خانواده های محترم شهدا  و با درود و سلام گرم و بی پایان به خانواده  محترمم و خواهران و برادرانم.

سپاس خدائی را که به ما این همه نعمت داده تا ما از این نعمت ها بهره مند شویم  و سپاس خدایی را که به من این فرصت را داد تا دراین شب سرد زیر فانوس چند کلمه به نام وصیت روی کاغذ بنویسم.

خدایا بعد از این همه گناه و معصیت بسوی تو روی آورده ام، آمده ام تا با تو پیمان بندم، پیمان دوستی ای خدا، ای خدا دیگر تحمل دیدن خانواده های داغدیده شهدا را ندارم.

خدایا به من این نعمت را بده تا خشنودی و رضای تو را جلب نمایم. و اما وصیتی را که باید بر روی کاغذ بنویسم.

وصیت من این است که همیشه به یاد خدا باشید، به پیام امام امت گوش فرا دهید که او شمعیست برای روشنی اطراف و ما هم پروانه ای هستیم که در روشنایی آن بدورش پرواز می کنیم. جبهه ها را خالی نکنید و به جنگ با کافران و زورگویان بروید که امروز جنگ در رأس همه مسائل است.

جنگ را فراموش نکنید. بقول امام امت این جنگ یک نعمت است اگر کسی به جبهه نرود و توان رزمیدن در او باشد درآینده انشاءا… جنگ تمام می شود افسوس می خورد که چرا به جبهه نیامده، هنوز دیر نشده مادامیکه اسلام هست جنگ هم هست انسان درجبهه می تواند خود را بشناسد. خداوند در این موقع است که انسان را امتحان می کند. آنهایی که از این امتحان قبول می شوند سربلند و پیروزند و آنهایی که از این امتحان مردود میشوند سر افکنده و شرمنده اند.

وصیتی که بر پدر و مادر خویش دارم. ای پدر و ای مادر عزیزم اگر خداوند توفیق شهادت را به من داد شما ناراحت نباشید زیرا پسرتان به نزد خداوند رفته است و باید برای شما یک افتخار باشد.

که پسرتان شهید شده، همیشه به یاد خدا باشید و صبر و استقامت کنید. ممکن است یا نه، حتماً شما را اذیت کرده ام لطفا مرا ببخشید.

وصیتی که به برادرانم دارم این است که تنها برایم گریه و زاری نکنند بلکه را هم را هم ادامه دهند. نمی گویم گریه و زاری نکنید ولی به آن حد نباشد. که دل دشمن را شاد کند. اخلاقشان را با هم خوب کنند و بر سر مسئله کوچکی از هم جدا نشوند.
همیشه با هم باشید که ابر قدرتها از وحدت شما وحشت دارند. وصیتی که به خواهرانم دارم این است که حجاب خود را رعایت کنند که حجاب آنان از خون شهیدان بالاتر است و باید مردم با این مسئله جداً برخورد کنند و اما اگر شهید شدم پیامم به آنهائی که می خواهند بدنم را تشییع کنند این است که نباید آنهایی که شبها را به گناه می گذرانند شرکت کنند نباید آن کسانی که فقط ده شب اول ماه محرم به مسجد میایند و آنهم برای رفع گناه می آیند شرکت کنند و نباید آنهایی که سرخیابانها می ایستند و روزگارشان را به معصیت می گذرانند شرکت کنند و برمزارم بیابند، امیدوارم که متوجه این سخنانم شده باشید.

آرزو دارم که حتماً به وصیت نامه ام عمل کنید مخصوصاً قسمت آخر آن.

طلب آمرزش را از خداوند متعال خواستارم.

اگر کسی را اذیت و از من بدی دیده اند مرا به بزرگی خود ببخشند. به امید پیروزی حق بر باطل.

کی بود راه نجات
جز ره عشق حسین (ع)

***

زندگینامه :

کودکی و نوجوانی شهید:

شهید غلامرضا بازاری در سال ۱۳۵۰ در خانواده ای مذهبی در شهر اهواز چشم به جهان –این محل آزمایش- گشود . نامش را غلامرضا (غلام امام رضا (ع)) نهادند چون او را از وجود مقدس امام رضا (ع) طلب کرده بودند و چه زیبا که از آغاز تولد تا آغاز زندگی جدید در دنیای ما راضی به رضای خدا بود . خلاصه چون پسری باهوش بود ازپنج سالگی او را در مدرسه گذاشتند تا تحصیل خویش را آغاز نماید . در سال ۱۳۵۷ او در راهپیمایی علیه رژیم طاغوت شرکت میکرد. نماز خواندنش را از مادرش در سنین هفت سالگی یاد گرفت و از همان سال شروع به خواندن نمود . به یادگری قرآن علاقه خاصی داشت از این نظر به مدرسه آیت ا… بهبهانی جهت یادگیری قرآن (این راهنمایی بشربت ) مراجعه کرد تا در کلاسهای که دائر بود شرکت کند و جوایزی هم در این رابطه دریافت داشت غلامرضا در منزل مطیع و الدین بود . در بیشتر کارهای مغازه و منزل کمک پدر و مادر می نمود و بسیار زحمت می کشید.

فعالیت های شهید در کتابخانه و مسجد:

شهید از اینجهت که در خانواده ای متدین زندگی میکرد، بهمین دلیل از اوان کودکی خویش در مسجد حضور فعال داشت . اکثرا نمازهایش را در مسجد به جماعت می خواند با اینکه خیلی ها منزلشان نزدیک مسجد می باشد اما تا بحال نمی دانند که دیوار مسجد چه رنگی دارد . این نوجوان بظاهر کوچک ولی با روحی بزرگتر از مردان بزرگ ، مسجد را محل امن خویش قرار داده بود . در مراسم جلسه های قرآن که در شبستان مسجد برگزار می شد شرکت داشت . شهید ما ،غلامرضا در مسجد در ماهای رمضان و محرم علی الخصوص شرکت فعال داشت و همواره در مسجد با سن کم مشغول خدمت می شد، همواره خوبان مظلومند و ناشناس ، قدرشان را نمی شناسند ولی همین که از دستشان رفتند ،سخنها در باب اخلاق و اعمالشان آغاز می کنند ،شهید غلامرضا بازاری نیز از همین مظلومان ناشناخته بود . خدا رحمتش کند . با عشق و علاقه نسبت به فراگیری مسائل اسلامی به کتابخانه جفریه مسجد حجازی مراجعه کرد پدر و مادرش ،این شیر دلان اسلام ،دوست داشتند که او اخلاقی اسلامی و رفتاری قرآنی داشته باشد بدین جهت او را تشویق به شرکت در برنامه های مسجد و کتابخانه کردند ، شهید غلامرضا با اخلاقی شیوا و بیانی گرم و طبعی آرام اطرافیانش را شیفته خویش می ساخت او در کلیه برنامه های کتابخانه که بجهت تعالی روح عزیزان آماده گردیده بود شرکت میکرد با اینکه سنش از همه کسانی که در کلاسهای شرکت می کردند بزرگتر بود . اما این مسئله او را از در کلاسهای باز نمی داشت . در برنامه های تئاتر چندین اجرا داشت که در کتابخانه مسجد حجازی به دید عموم گذاشته شد. در کلاسهای عقیدتی و قرآن شرکت داشت. عضو کتابخانه مسجد بود و از کتابخانه به حد وسع استفاده می کرد. کتابهایی را که استفاده می نمود دلیل بر بزرگی روحش بود. عضو نوار خانه نیز بود و از آنجا نیز استفاده می کرد.

شهید بازاری در مسابقاتی که از طرف کتابخانه برگزار می شد شرکت می کرد، مانند مسابقات دوچرخه سواری و مسابقه هفتگی هوش شرکت داشته و در اکثر وقتها در مسابقه های هفتگی شرکت می جست و از طرف کتابخانه جایز و تشویقی دریافت می نمود. یکی از فعالیت های شهید که قابل توجه میباشد شرکت در هیئت علی اصغر نوجوانان بود (هیئت علی اصغر در ماهای محرم هر سال در امر عزاداری و مختص نوجوانان فعالیت دارد که این افراد با مراجعه به کتابخانه و ثبت نام دسته عزاداری منظمی را تشکیل می هند تا انشاء ا… هم به نوجوانان ارج نهاده شود و هم مورد قبول حق تعالی واقع گردد). ایشان از آنجایی که علاقه خاصی به امام حسین (ع) داشت هر مانعی را محرک قلمداد می کرد و پیش میرفت تا آنجاکه سال (۱۳۶۵) شهید غلامرضا بازاری ضمنا نوحه خوان هیئت بود و صدایش هنوز به گوش می رسد ، صدائی که در تداوم خط خونین سالار شهیدان علیم السلام است.

فعالیت های ایشان بطور خیلی مختصر و کوتاه فهرست وار می گردد:

۱_شرکت در کلاس قرآن
۲_شرکت در کلاس عقیدتی
۳_شرکت در کلاس تکواندو
۴_دیدار از خانواده های شهیدا
۵_شرکت در برنامه اردو ها
۶_تهیه و تنظیم هفته نامه دیواری
۷_هنرمندی و بازیگری تئاتر
۸_عضویت در گروه سرود
۹_عضویت در نوار خانه
۱۰_عضویت در کتابخانه جعفریه و استفاده مستمر از کتب مختلف
۱۱_شرکت در مسابقه های برگزار شده توسط کتابخانه
۱۲_شرکت در هیئت علی اصغر جهت عزاداری آقا اباعبدا… الحسین (ع)
۱۳_حضور و شرکت فعال در نمازهای جمعه و جماعت و مراسم مذهبی

فعالیت های شهید در ارتباط با جبهه و جنگ:

اواسط اسفند ماه ۱۳۶۴ مقارن با ایام سال تحویل ۶۵ و عید نوروزی بود که شهید بازاری بنا بر وظیفه ای که بر دوش داشت و این را در خود می دید در دوره آموزش نظامی بسیج شرکت نمودن آن زمانی که همه دوست داشتند که پیش خانواده خویش باشند ، او در کنار همرزمانش در امر جبهه و جنگ فعالیت می کرد و وقتی صحبت از آنروزها می شد می گفت: ما برای تمرین نظامی می رفتیم و مردم به گل و سبزه روی آورده بودند و تفریح می کردند. این است فداکاری ،ایثارگری، عشق به خدا ، عشق به هدف که در وجود این عاشق لقاء ا… متجلی بود.
خلاصه به هر حکایتی بود دوره بپایان رسید و در مسجد شروع به خدمت به اسلام و مسلمین کرد اما وای بر ما که فقط بفکر خویشیم و وای که قدر اینان را نمی دانیم و نخواهیم دانست.
تا اینکه با طرح اعزام کاروان عاشورا به تاریخ ۲۶/۶/۶۵ به جبهه حق اعزام شد . وی در امر جبهه نیز در از فعالیت خویش نکاست و بهرگونه که می توانست ازخدمت دریغ نداشت . برای عملیات کربلای ۴ رهسپار خط مقدم شد و بعد از این هم بعضی از دوستان او نیز که به شهر برای تحصیل و درس و کار خویش بازگشته بودند او نیز خواست که برگردد و مشغول ادامه تحصیل در هنرستان شود ولی روح بزرگ او در قالبهای مادی جای نمی گرفت و با شروع عملیات کربلای ۵ بسوی یگان خویش رفته و در آنجا مشغول به جهاد شد تا اینکه آن روز فرا رسید این شهید بزرگوار یک شبه ره صد ساله را پیمود و به آنجا رسید که عرفا و بزرگان در صدد رسیدن به آنجا بودند و هستند مانند زبانحال این عارف دلسوخته یعنی مولانا که می فرماید:

ماز بالائیم و بالا می رویم
ما ز دریائیم و دریا میرویم
ما از آنجا و از این جا نیستیم
ما ز بیجائیم و بیجا میرویم
خوانده ای انا الیه راجعون
تا بدانی که کجاها میرویم
ای که هستی ما ره را مبند
ما به کوه قاف و عنقا میرویم

چگونگی شهادت و وقایع بعد از شهادت:

روز ۲۳/۱۰/۶۵ روز عروج بزرگ شهید غلامرضا بازاری (قاسم زمان) بود.

در این رابطه فرمانده شهید غلامرضا بازاری میگفت:

ایشان روز آخر خیلی خوشحال بود ، و روز آخر در خط مقدم جبهه آنجایی که صفیر گلوله و تیر است چند نوبت اذان گفت و لحظاتی قبل از شهادت چند نوبت داوطلب ایثارگری و فداکاری شد و این خود دلیلی برآزادی روح او از قید و بندهائی است که ما گرفتار آن هستیم و در همین دقایق بود که صفیر گلوله ای امواج هوا را می شکافت و می آمد تاغ قاتل یک انسان بزرگ باشد ،آری اکنون دیگر فرود آمده بود. پیکر غرقه به خون، قطعه قطعه و بی سر غلامرضا بازاری روی زمین گلرنگ خوزستان افتاده بود همه جا دود و باروت ، همه جا صفیر گلوله بود ، روحش به ملکوت پرواز کرد . با خوبان و اولیاء خدا محشور شد، خوشا به سعادتش و بد به حال ما ، پس از عروج روحش به ملکوت آسمانها جسد بی سر و پر زخمش بمدت ۵۲ روز شناسائی نشده بود و چندین شهرستان رفته بود تا اینکه شهید غلامرضا بازاری را در همدان پیدا کردند و در تاریخ ۱۵/۱۲/۶۵ پیکر این شهید مظلوم که همچون سروش ،سالار شهیدان به شهادت رسیده بود را بخاک سپردند. در تشییع جنازه شهید پدرش با پوشیدن لباس رزم اعلام کرد که راهش را ادامه خواهم داد گرچه تمام هستم نیست شود لکن اسلام بماند و مادرش نیز تابوت پسرش را چند بار به دوش گرفت و در حال حرکت شعار میداد و می گفت: این گل پرپر از کجا آمده از سفر کرب و بلا آمده و میگفت یا حضرت عباس امانت را بگیر!

مطالب مرتبط :

تصاویر دسته جمعی شهدا و بچه های قدیم مسجد(۷)