شهید مصطفی صفری فروشانی
نویسنده: مدیر سایت - 2017/02/17قربانعلیشهید مصطفی صفری فروشانی
***
پیش نمایش طرح (کلیک کنید)
برای ارسال عکس مناسبتر و باکیفیت تر و یا دریافت سایز بزرگ این طرح : با مدیر سایت تماس بگیرید
***
- نام و نام خانوادگی : مصطفی صفری فروشانی
- نام پدر : قربانعلی
- نام خانوادگی مادری :
- تاریخ تولد : ۱۳۴۶
- محل تولد : اهواز
- آخرین محله سکونت : یوسفی – خ کافی
- دسته بندی شهید :
- تاریخ شهادت : ۱۳۶۴/۰۸/۰۵
- محل شهادت : جزیره مجنون
- عملیات منجر به شهادت : کربلای ۴
- نحوه شهادت :
- یگان :
- محل دفن :
- مسئولیتها :
- تحصیلات :
***
وصیت نامه :
***
زندگی نامه :
اولا که در زمان جنگ اخویم در تعمیرگاه سپاه و به عنوان برقکار بصورت صلواتی کار می کرد . و بعد از مدتی حال و هوای جبهه به سرش افتاد و اون موقع سنش کم بود (حدود ۱۷ سال) . رفت و شناسنامه را دستکاری کرد به این صورت که کپی شناسنامه رو دستکاری کرد و ازش دوباره کپی گرفت و با همون رفت به آموزش .
از آموزش که برگشت بعد هم رفت جبهه . اونجا لباس بهش دادن که اندازش نبود . وقتی برگشت داد به مادرم که اندازه کنه ، مادرم غرق گریه شد . وقتی دید مادرم گریه می کنه خودش نشست پای چرخ و لباسهارو اندازه کرد .
یادم هست آن روز نهار همه دور هم سر سفره نشسته بودیم ، اخوی بزرگم به شوخی گفت : مصطفی اگه ایندفعه بره شهید میشه . هنوز که هنوزه یادمه که لبخند خاصی زد که اون لبخند هنوز در خاطرمه…
مادرم گفت حالا این چه حرفیه می زنی سر سفره …
گذشت و شبش رفتیم خونه خواهرم . خب مصطفی از روبوسی خیلی بدش می اومد اما چون فرداش اعزامش بود ، خودش به خواهرم گفت نمی خوای ببوسی؟! خواهر هم سر و صورت و گلو رو غرق در بوسه کرد . رفت …
یک هفته بعد از رفتنش ، پسر عموی ما در تعاونی سپاه کار می کرد ، اون به ما خبر شهادتش رو داد.
کم کم به مادر گفتیم . گفتیم تو بیمارستانه .. تا بعد آروم آروم بهش گفتیم شهید شده .
پاتکی بود که عراق به جزیره مینو زده بود . دوستان برای استحمام و گشت به آبادان رفتند و ایشون و فرماندشون قبول می کنند که بمونند . بعد از رفتن آنها عراق شروع به پاتک می کنه که فرماندشون ترکش می خوره . به کمک فرمانده میاد و ایشون رو به جای گود و گودالی منتقل می کنه و بعد برمی گرده برای دفاع ، که حین برگشت مورد اصابت ترکش واقع می شه .
فرماندش می گفت من ترکش خوردنش رو دیدم اما خودم مجروح بودم و نای برگشتن و کمک بهش رو نداشتم و بیهوش شدم . و زمانی که بهوش آمدم فهمیدم مصطفی رو هم به بیمارستان آوردند و زیر عمل جراحی ایشون به فیض شهادت نائل شده . البته اینهارو فرماندشون بعد از ۴۰روز از شهادت مصطفی به خونمون اومده بودند و تعریف کردند .
مصطفی بصورت بسیجی رفت جبهه .
در خانه علاقه زیادی به کمک کردن به مادرم داشت .
یه روز همسایه اومده بود خونمون و دید مصطفی کمک مادرم داره سبری پاک می کنه . به مادرم گفت خداروشکر اگر فردا دخترهات ازدواج کردند و رفتند ، یکی رو داری که تو خونه کارهاتو مثل دخترا انجام بده .
خودش علاقه به کمک داشت . آدمی نبود که بخواد با زور و اجبار کار کنه . خودش اهل کار بود .
توی خانواده جسته درشتی داشت و از بقیه درشت تر بود و هیچ وقت زیر بار حرف زور نمی رفت .
وصیتنامه ای هم نداشت و فقط نامه هایی برای ما فرستاد که در اون نامه ها سفارش به حجاب و جبهه و شهدا نموده بود .
***
خاطرات و آثار :
لینکهای مرتبط :
افتخار کوچه ، آبروی محله
آبروی کوچه ، افتخار محله
***
نظر شما !!