شهید عبدالعلی لر

شهید عبدالعلی لر

نویسنده: مدیر سایت - 2017/02/19

شهید عبدالعلی لر

***

پیش نمایش طرح (کلیک کنید)

برای ارسال عکس مناسبتر و باکیفیت تر و یا دریافت سایز بزرگ این طرح :  با مدیر سایت تماس بگیرید

***

  • نام و نام خانوادگی :  عبدالعلی لر
  • نام پدر : خداداد
  • نام خانوادگی مادری :
  • تاریخ تولد :  ۱۳۳۶/۰۸/۲۰
  • محل تولد : ماهشهر
  • آخرین محله سکونت : 
  • دسته بندی شهید : دانشجو / سردار / امدادگر
  • تاریخ شهادت : ۱۳۶۰/۲/۳۱
  • محل شهادت :  سوسنگرد / تپه های الله اکبر
  • عملیات منجر به شهادت : امام علی(ع)
  • نحوه شهادت : آمبولانس آن ها مورد اصابت گلوله های توپ دشمن قرارگرفت و همه سوختند
  • یگان : بهداری رزمی جنوب
  • محل دفن : گلزار شهدای اهواز
  • مسئولیتها : 
  • تحصیلات : کارشناسی مهندسی شیمی دانشگاه صنعت نفت آبادان

***

وصیت نامه :

انالله و انا الیه راجعون

ان کان دین محمد لم یستقم الا بقتلی فیا سیوف خذینی

امام حسین(ع)

مادرم، برادرانم، خواهرانم

شاید این آخرین رقعه ای باشد که من می نویسم. بعد از شهادت پدر شهیدمان مرتب انتظار وصال او را داشتم و پیام تمامی خودمان را به او برسانم که «پدر شهیدم راهت را ادامه خواهیم داد».

حال روی اصلی سخنم با توست مادرم ای که همواره برایم سمبل صبر و استقامت بودی و تو که همسر یک شهید هستی و نیز اگر خدا بخواهد مادر یک شهید خواهی شد. از تو می خواهم همانگونه که در شهادت پدر صبور بودی، در شهادت فرزند نیز صبور باشی و همانطور که آن زمان که برادر الگویم زخمی شده بود به او تبریک گفتی، به جای من به برادران و خواهران همرزمم تبریک بگو و خون مرا هدیه ای بدان در راه خدای بزرگ که تقدیم می کنی و نیز اگر قبرم یا جسدم را نیافتی، محزون مباشی که من در قلب توام و تو در قلب یک شهید.

و مادرم اگر به افق دور دست بنگریم از طرفی ندای «هل من ناصر ینصرنی» امام حسین را میشنویم که از حلقوم این ابر مرد زمان ما خمینی بزرگ بیرون می آید و از طرفی دگر ترازویی را که در یک کفه آن اسلام محمد و علی و… قرار دارد و نیز در زیر کفه دیگر صدام و صدامیان با سرنیزه های خویش آن کفه دوم را به سوی بالا فشار میدهند تا مگر اسلام عزیز را از درون کفه دیگر بیرون اندازند و نابود سازند و اما درون کفه دوم نیز خون عزیزان شهید همچون پدرمان و سایر پدران و مادران و برادران و خواهرانم قرار دارد که با فشار خون خویش صدام وصدامیان را در زیر کفه می خواهند له و نابود نمایند. و در این گذر ما هستیم، مادرم که باید خون به این کفه بیافزاییم تا هرچه زودتر کفه دوم به پایین فشار دهد تا هم صدان و صدامیان محو و نابود شوند و هم اسلام عزیز بالا برود و اوج بگیرد و در سراسر جهان گسترده شود. و مادر خوبم شهدای زنده رفته اند و ما زنده های مرده بر جای مانده ایم و باید ما نیز حرکت کنیم و به خیل شهدا بپیوندیم.

مادرم چیزی نداشتم که بگویم آن را چه کنید، فقط دوربینم را به تو می بخشم که آن را در اختیار کریم قرار دهی تا به عنوان یادگار یک شهید خودش می داند چکار کند با آن و مقداری فیلم از بجه ها گرفته ام که بعد از چاپ کردن آن را به آنها بدهید و نیز مقدار ۱۰ هزار تومان پول که قرض کرده بودم به برادر سید محمد موسوی دادم که او نیز به یکی دیگر از برادران بدهد از او بگیرید و آن را خودت می دانی که باید به چه کسی بدهی.

مقداری نیز در خانه و در بانک دانشکده دارم که آن را به شما تقدیم می کنم و نیز می دانم که چگونه آن را در راه خدا خرج می کنی.

مادرم در خاتمه این کلام شهید شریعتی را به خاطر داشته باش که:«آنان که رفتند کاری حسینی کردند و آنان که ماندند باید کاری زینبی کنند وگرنه یزیدی اند.»

و برای آخرین بار صورتت را می بوسم و از شما می خواهم که برایم طلب مغفرت نمایی و امیدوارم که اگر شهید شدم، بتوانم ترا در آنجا ملاقات نمایم. ضمنا سلامت را ب پدر خواهم رساند و به او می گویم که پدرم، مادر راهت را ادامه می دهد.

برادرانم محمدعلی، قربانعلی، عبدالکریم، عبدالله و عزیزان برادرم روح الله و مهدی نازنین و دامادان مادرم خسرو و حسن از شما می خواهم راهی را که انتخاب نموده اید ادامه دهید تا رستگار شوید و صورتتان را می بوسم و نیز خواهرانم شما نیز زینب زمان باشید.

به تمام برادران و خواهران سپاه، دانشکده مسجد محله اقوام و آشنایان سلام می رسانم.

در خاتمه می خواهم که اگر امکان دارد جون خودم موفق به زیارت امام بزرگمان خمینی نشدم، مادرم و خانواده ام را حتما به زیارت ایشان ببرید. گروه گروه عزیزان شهید ما می روند و ما نیز در انتظار رفتن هستیم« فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ …»

گر مرد رهی میان خون باید رفت از پای فتاده سر نگون باید رفت

تو پای در ره بنه و هیچ مپرس ره خود گویدت که چون باید رفت

***

زندگی نامه :

در بیستم آبان ماه سال ۱۳۳۶ در خانواده ای مذهبی و کم درآمد و در دامن مادری پر محبت و پدری کارگر و زحمتکش در ماهشهر به دنیا آمد. نامش را عبدالعلی نهادند به این امید که همواره روند راه مولایش علی(ع) باشد.

در آغاز درس خواندن جزء بهترین شاگردان کلاس بود اما تنها به خواندن درس های مدرسه اکتفا نمی کرد بلکه به پیشنهاد مادرش برای یادگیری قرآن به کلاس قرآن رفت. او دوران دبیرستان را با موفقیت و با بهترین نمرات در رشته ریاضی به پایان رساند و به دانشگاه شیراز راه یافت.

او را همواره در صف های نماز جماعت و در کتابخانه و در دعاهای کمیل در حال ریختن اشک هایش مشاهده می کردند. او در دانشگاه نیز هم چون سال های پیش همواره ذوق و استعداد خویش را حفظ نمود و از بهترین دانشجویان رشته خود گردید اما هم چون برخی از دانشجویان رشته خود آلوده به غرور نشد و از صراط مستقیم و هدایت خدایی خارج نگردید و همواره در یاد مستضعفین و محرومین جامعه خون به دل داشت.

او خود را از دانشگاه شیراز به صنعت نفت ابادان در رشته شیمی منتقل نمود. در همان اوایل شروع انقلاب که تازه زمزمه های تظاهرات خیابانی آغاز گشته بود همراه با چند تن از دوستانش به نوشتن اعلامیه های دست نویس و شرکت در تظاهرات پرداخت و بدین خاطر با انقلابیون شهرهای مختلف رابطه ای بسیار نزدیک داشت.

بارها از چنگال خون آشام پلیس شاه فرار می نمود و چندین بار در طول تظاهرات در محاصره پلیس قرار گرفت ولی با هوش و زیرکی توانست از دست آنان بگریزد. او برای یاری انقلاب به کمک برادر دیگرش مسئولیت کمیته بیمارستان جندی شاپور را به عهده گرفت و در آن جا با ضدانقلاب و مغرضین سیاسی و اخلاقی برخوردی مکتبی آغاز نمود.

در محیط بیمارستان مورد خشم و لعن انقلاب نماها قرار گرفت اما با وجود همه فشارهایی که از ناحیه انقلابی نمایان و ضد انقلابیون بر او وارد می آمد ایستادگی ها می کرد و از چپ روها و فسادگری ها جلوگیری و باعث رسوایی فاسدان گردید تا جایی که بر علیه او و کمیته بیمارستان اعلامیه ها دادند اما او بی هراس از اعلامیه ها و تهدیدها هم چنان آن اخلاق خداگونه و آن لبخند همیشگی اش را بر لب حفظ نمود.

شب ها در کارهای درمانی شرکت می کرد. کم کم در اثر استعداد سرشارش پزشکیاری مجرب شد و عشق به الله بود که او را وادار به این کار نمود و در این مسیر یارش بود. بعد از تعطیلی دانشگاه علی با تجربیات زیادی که به خصوص در بیمارستان جندی شاپور به دست آورده بود به سوی محروم ترین منطقه کشور یعنی کردستان شتافت تا با مداوای آنان شاید بتواند بر زخم های عمیقی که رژیم آریامهری بر تن شان حک کرده بود و گروهک های وابسته به شرق و غرب بر آن نیشتر می زدند مرهمی گذارد.

با شروع جنگ تحمیلی به سرعت خود را به اهواز رسانید. او که مدت ها بود بر اثر کار زیاد پدرش را ندیده بود به خانه رفت و پدرش را دید اما در سحرگاه ۵۹/۶/۵ پدرش که اسطوره مقاومت و زحمت و عطوفت بود در برابر دیدگانش در اثر حمله های ناجوانمردانه میگ های عراقی در کارخانه زخمی و سپس شهید گردید.

با شهید شدن پدرش، همیشه می گفت: پدرم در انتظار من است! شعرهایی که پس از شهادت نوشته بود خود گواه است بر این مدعا که او در انتظار سفر به سوی پدر بود. علی بارها پدرش را در خواب دیده بود. یک بار علی در خواب امام خمینی را می بیند و پدرش که در حال پرواز است و دست او را می گیرد و او با پدرش به سوی کهکشان بالا پرواز می کند.

در روزهای سخت جنگ به خونین شهر رفت و مدتی با همرزمانش با صدامیان کافر جنگید. در آن جا چندین بار تا مرز شهادت پیش رفت. بعد از مدتی به علت نیاز به کارهای امدادی و پزشکی به اهواز عزیمت نموده و به بهداری سپاه رفت. مدتی بعد همراه همرزم باوفایش علی اصغر اشرف زاده به آبادان رفت و در آن جا بر مزدوران عراقی حمله برده اند. او داوطلبانه همراه همرزمش شهید اشرف زاده به سوسنگرد می رود و به یاری مجروحان می پردازد و در صبح روز ۶۰/۲/۳۱ در ارتفاعات الله اکبر به میعادگاهی که سالیان دراز در آرزویش بود می رسد.

علی و چند تن دیگر از گروه امداد سپاه هنگامی که برای چندمین بار برای مداوای مجروحان می رفتند در جاده سوسنگرد بودند که آمبولانس آن ها مورد اصابت گلوله های توپ دشمن واقع و آتش می گیرد و باعث سوخته شدن و شهادت او و برخی از یاران او می شود و بدین صورت به شرف شهادت نائل می گردد.

***

خاطرات و آثار :

لینکهای مرتبط :

***